جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پارسا کوچولو

پارسا مریض می شود

سلام پسر گلم الان چند روزه که کل بدنت قرمز شده و یه خورده هم متورم شده. دیشب بردیمت دکتر. آقای دکتر گفت که اینا کهیره. پسرت یه چیزی خورده و بدنت به اون ماده حساسیت داشته. نمیدونم پسرم چکار کنم. آخه تو که چیز جدیدی نخوردی. یه خورده هم تب کردی. بهت شیاف زدم تا تبت بیاد پایین. داروهاتم که مرتب بهت میدم. البته با چه مصیبتی! امروز بردمت حمام و ماست، حنا و سدر رو با هم مخلوط کردم و روی بدنت مالوندم. ایشالله که بهتر شی. کاش مامان میمرد و این روزا رو نمیدید. این روزا من و بابایی خیلی داریم غصه میخوریم ...
9 خرداد 1393

آتلیه

سلام جوجه مامان حالت خوبه؟ پسر گلم دیروز برای اولین بار مامان شما را به آتلیه برد تا چند تا عکس خوشگل موشگل ازت بگیرن. اونجا که رفتیم خانم عکاس گفت که پسرت کچله بذار موهاش بلند شه بعدا. اما من گفتم پسرم کچلیش بامزه تره ایشالله سری بعد که موهات بلند شد، چند تا عکس خوشگل دیگه ازت میگیرم. اینم از پسر کچل خودم ...
4 خرداد 1393

در پی یه لونه

پسر گلم همان طور که میدونی ما طبقه پایین خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ میشینیم. شکر خدا تو این 4 سال با هم خوب بودیم و مشکل خاصی نداشتیم. اما از آنجایی که شما داری بزرگ میشی، این خونه برای ما کوچیکه. همش 40 متره گل پسرم. دل کندن از اینجا برام سخته چون هم دلم برای مامان بزرگ و آقا بزرگ تنگ میشه و هم اینکه بزرگترین و قشنگترین وقایع زندگیم تو این خونه رقم خورده. توی این خونه لذت مادر شدن رو چشیدم، توی این خونه بزرگ شدن بزرگ ترین معجزه زندگیمو دیدم. گلم میدونم برای تو هم سخته چون اینجا رو دوست داری، اطرافیانتو دوست داری و دل کندن ازشون برات سخته ولی گلم هر اومدنی یه رفتنی هم داره. زندگی همینه عزیزم. پسر عزیزم، پارسای پاکم دلت ...
31 ارديبهشت 1393

هدیه روز پدر

سلام پسر گلم بالاخره دیروز مامانی موفق شد که بره بازار و برای بابایی کادو بخره. تو هم خیلی خوشحال بودی. توی راه همش برای خودت میخوندی. انگار میدونستی که داریم میریم خرید. البته با توی وروجک سخته بریم بیرون. چون یه جا بذارمت، دوتا پا داری، دوتا پای دیگه هم قرض میگیری و عین فرفره غیب میشی. در نتیجه به مامانم گفتم که همراه ما بیات تا کمکم کنه. ببین تو رو خدا از طرف خودم برای بابایی یه پیراهن خوشگل خریدم. از طرف شما یه کمربند. بابایی از کمربنده بیشتر خوشش اومده بود. ایشالله که مبارکش باشه و به شادی ازش استفاده کنه. پی نوشت: روز مادر بابایی برام سنگ تموم گذاشته بود. از طرف خودش برام کفش مجلسی خرید و از طرف شما یه تی شرت خیلی خوش...
24 ارديبهشت 1393

اندر احوال پارسا در این دوران

سلام پسر گلم اول از همه اینکه مامانی رو ببخش که چند وقت به وبت سر نزدم. در این مدت اتفاقاتی افتاد که اونا رو بعدا مفصل برات مینویسم. پسرم چقدر تو زود بزرگ شدی. چقدر فهمیده شدی. اصلا باورم نمیشه این همون فسقلی مامانه که یک سال پیش حتی نمی تونست راه بره چه برسه به اینکه خودش غذا بخوره، کمک مامان گرد گیری کنه و وسایل خونه رو جمع و جور کنه. اینقدر شیطون شدی که کمتر از یک دقیقه کل خونه رو میریزی به هم بعد دست منو میگیری که بیام کمکت تا همه جا رو مثل روز اول مرتب کنی. اینقدر پسر مهربونی شدی که هر چی بهت میدن بخوری به منم میدی یا موقعی که دارم بهت غذا میدم یه لقمه هم به من میدی یا به بابایی. اینقدر فهمیده شدی...
23 ارديبهشت 1393

روز پدر

سلام دوستای گلم فردا روز پدره. این روز عزیز رو به پدر، پدر شوهر و همسرای عزیزتون تبریک میگم. پدر مهربانم، پدر شوهر عزیز و همسر دلسوزم منم این روز رو بهتون تبریک میگم. ایشالله که سالیان سال سایتون بالای سرمون باشه. ایشالله... همسرم از طرف پارسا فسقلی روز پدر رو بهت تبریک میگم. تو بهترین بابای دنیایی ...
23 ارديبهشت 1393

غیبت کبری

سلام به همه دوستان عزیزم بالاخره بعداز مدت ها دوباره فرصت کردم بیام . بعدا خواهم گفت که در این مدت چه اتفاقاتی افتاده. خیلی خیلی دلم براتون تنگ شده بود. فعلا بای ...
18 ارديبهشت 1393

پارسا در 8 ماهگی چه می کند

پسر عزیزم تو این ماه خیلی شیطون شدی. نمیدونم از چی بنویسم. بس که این لحظه ها زیبا و خاطرانگیز هستند. بالاخره در این ما شما یاد گرفتی که بشینی. البته اولش از دستای کوچولوت کمک میگرفتی. وقتی ذوق زده میشی جیغ میزنی طوری که گوش آدم کر میشه. ای بلای مامان... حین بازی کردن واسه خودت میخونی و همش میگی بابابابا... مممممم ..... دددددد.... ماماماما تمام کشوها رو باز میکنی و وسایل داخل اونو میریزی بیرون. وقتی میام و میگم پارسا این چه کاری بود که کردی، می خندی و ذوق میکنی. اون وقته که منم بغلت میکنم و ماچت میکنم. همین چند روز پیش رفته بودی تو آشپزخونه و تمام کشوها را خالی کرده بودی. بعدش رفته بودی سر وقت لباسای مامان. اونا رو از تو سبد د...
16 شهريور 1392

پارسا 8 ماهه شد

فرشته نازنین من 8 ماه از زمینی شدنت می گذرد. چه قدر زمان زود میگذرد. امیدوارم قدر این لحظات زیبا را بدانیم و به راحتی آن را از دست ندهیم.  پسرم 8 ماهگیت مبارک   ...
1 شهريور 1392