لحظات شیرین من
سلام عشقم
نمی دونم از چی بنویسم یا از کجا شروع کنم. گذر زمان آن قدر سریع است، که مجال نوشتن را نمیده. فقط در این مدت فهمیدم که زندگی بدون تو برام معنا و مفهومی نداره و روز به روز برام عزیزتر و دوست داشتنی تری.
این روزا برام خیلی شیرین تر شده. چون چند وقته که از خودت صداهای شیرینی در میاری. هر چند که معنایی ندارن و فقط صداها و آواهایی پی در پی هستن، ولی برای من شیرین ترین و دل انگیزترین آواهاست.
عزیز دلم چند وقته که صدای گریه هات بلندتر شده. برای من زیباترین صداهاست.
پسرم وقتی که ماساژت میدم خیلی خوشت میاد و لذت میبری. همش ذوق میکنی و دست و پا میزنی. به شکم میخوابونمت و پشتت رو نوازش میکنم، پاهاتو جمع میکنی و سرت رو برای چند لحظه بالا نگه میداری و میخوای که چهار دست و پا بری، ولی نمیتونی. کلی تلاش میکنی ولی باز خبری نیست. این قدر این کارا رو تکرار میکنی تا خسته میشی. اون وقته که گریه میکنی !!!!!!!!!!!!!!
سرت رو الان میتونی از راست به چپ و بالعکس بچرخونی و برای چند لحظه نگه داری. ولی این کارا هم زود خستت میکنه !!!!!!!!!!!!!
وقتی که یک ماه و ٤ روزت بود، برای اولین بار آغو گفتی. هر چند که اتفاقی بود، ولی خیلی دلنشین بود.
پارسای من
عاشقتم و با تمام وجود به داشتنت می بالم و خدای بزرگ رو شاکرم.