جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا کوچولو

پسرم در سه ماهگی

قند عسل این روزا حسابی خوشمزه شدی.  دلم می خواد بخورمت جیگر طلا... الان دیگه دستاتو بهم می رسونی و با دقت نگاشون میکنی. با صدای بلند می خندی و جیغ می زنی. دستاتو روی زانو میذاری. وقتی دستای قشنگتو می گیرم روی پاهات می ایستی. غلت می زنی البته علاقه چندانی هم به غلت زدن نداری و بیشتر تلاش میکنی از جات بلند شی ولی نمیتونی. دستاتو الان دیگه زیاد میخوری، همش اون انگشتای کوچولوت تو دهنت هستن. فکر کنم حسابی خوشمزه باشن. از دهنت هم زیاد آب میاد. کم کم داری دندون در میاری. هر چیزی که میدم دستت، میگیری و توی دهنت میکنی... وقتی شیر میخوری، یا دستتو روی سرت میذاری  یا با لباسم ور میری یا انگشتامو محکم توی دستات نگه مید...
18 فروردين 1392

سفرنامه همدان

پسر گلم ٧ فروردین ماه عموی من از اصفهان اومد. قرار شد که با عمو جون و بابا بزرگ بریم همدان. جمعا ١١ نفر میشدیم. من تا حالا همدان نرفته بودم. حسابی ذوق زده شده بودم. هشتم فروردین حرکت کردیم. بین راه صبحانه خوردیم. حسابی بهمون چسبید. نزدیکای ظهر بود که رسیدیم غار علیصدر. خیلی شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. بعد از اینکه ناهار خوردیم، بابا بزرگ و بابایی رفتن برای تهیه بلیط. اینقدر شلوغ بود که نوبت ما افتاد ١١ شب. تو این مدت یه گشتی زدیم.  جای دیدنی و قشنگی بود. از همه قشنگ تر غار علیصدر بود. نمیدونی عزیزم چه جای قشنگی بود. از دیدن این همه زیبایی سیر نمیشدیم. بعد از دیدن غار به سمت همدان حرکت کردیم. حسابی خسته شده بو...
18 فروردين 1392

لحظه سال تحویل

سلام پسر گلم شرمنده ام که اینقدر دیر به وبلاگت سر زدم.  آخه حسابی سرم شلوغ بود. اول از همه اینکه درگیر خونه تکونی بودم. یه روز مونده به سال تحویل متوجه شدم که عموی بابایی از اصفهان میخوان بیان خونمون. کلا 8 نفر بودند. سه روز هم موندن. حسابی از دیدن تو ذوق زده شده بودند. البته تو هم با اونا حسابی دوست شده بودی و بغل همشون می رفتی و احساس غریبی نمی کردی. سال تحویل، روز چهارشنبه 30 اسفند ماه، ساعت 14 و 31 دقیقه بود. اون موقع شما در خواب ناز بودی. دلم نیومد بیدارت کنم. لحظه ای که سال تحویل شد، اشک تو چشام جمع شد. نمیدونم از خوشحالی بود یا از ناراحتی. خوشحالی از این بابت که در این عید تو رو در کنار خودم داشتم. از خدا خواستم که همیشه سال...
18 فروردين 1392

آقا پارسای سه ماه

   عزیزم سه ماهگیت مبارک   پسرم زمان مثل برق میگذره و خیال ایستادن هم نداره. پس بیا قدر این با هم بودن ها را بدانیم تا حسرت این روزهای شیرین را نخوریم.   اینم چند تا عکس خوشگل از سه ماهگی گل پسری... قربون اون خنده نازت بشم چقدر تو خواب شیرینی ...
20 اسفند 1391
1