جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا کوچولو

انتظار

سلام گل پسرم حالت خوبه مامانی؟ من که حالم خیلی خوبه. فقط منتظر شما هستم. آه دلبندم نمیدونی که چقدر برای دیدنت لحظه شماری میکنم. با هر کوچولو دردی فکر میکنم که الان موقعشه! ولی بعد چند دقیقه میفهمم که سر کارم گذاشتی. آخه شیطون من پس کی میای. الان ٣٧ هفته و ٤ روزه که تو دلمی. فکر کنم حسابی داره بهت خوش میگذره که نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟ نمک زندگیم فقط یه قول به مامان بده که سالم و سلامت بیای بغلم. منم تو رو به خدای بزرگ میسپارم. ایشالله که به موقع و سر وقتش بیای نفسم. خیلی دوست دارم جیگر. از همین جا می بوسمت همه عمرم. راستی بابایی هم می بوستت. ...
16 آذر 1391

انتخاب نام وروجک

سلام نی نی نازم حالت خوبه نفسم؟ الان ٣٦ هفته و ٦ روزه که تو دلم ورجه وورجه میکنی. چقدر لذت بخشه وقتی که تو تکون می خوری. میدونم که یه روزی دلم برای این تکونای شیرینت تنگ میشه. هر وقت باهات حرف می زنم کلی تکون میخوری و بهم می فهمونی که داری گوش میدی. الهی که من قربونت برم عزیز خودم. نی نی گلم یکی از سخترین کار ما مامانا و باباها، انتخاب نام زیبا برای نی نی های نازشونه. نامی که هم زیبا باشه، هم معنای زیبایی داشته باشه و هم برازنده. بعد از کلی جستجو و تلاش، تصمیم گرفتیم که اسمتو " پارسا " بذاریم. پارسا یعنی پاکدامن. امیدوارم که از نام زیبایت راضی باشی تا من و بابایی شرمنده روی ماهت نباشیم. پارسای گلم م...
11 آذر 1391

لنگ شدن پای ثانیه ها

سلام به نی نی ناز و دوست داشتنه خودم عزیزم الان ٣٥ هفته و ٥ روزه که تو دلم جا خوش کردی !!!!!!!!!!! زمان چقدر دیر میگذره. دیگه چیزی به دیدن روی ماهت نمونده ولی نمیدونم چرا اینقدر زمان دیر میگذره. هر روز صبح که از خواب بلند میشم لبخند رضایت بخشی روی لبام میشینه. چون یه روز به دیدن روی قشنگت نزدیکتر میشم. تنها نگرانی من سلامتی شماست. ایشالله که سالم و سلامت میای بغلم نفسم. نی نی گلم عید غدیر مامان بزرگا و بابا بزرگا رفتند مشهد. خوش به حالشون. منم خیلی دوست داشتم برم ولی به خاطر شما نتونستم برم. ایشالله سال دیگه با هم میریم. اینطوری به من خیلی بیشتر خوش میگذره. کلی هم سوغاتی برات آوردند. گلم ببین با این که روی ماهتو ندیدن، ول...
3 آذر 1391

یک خبر غیر منتظره

سلام نی نی نازم دماغت چاقه؟ چه خبر از دنیای کوچیکت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان ٣٣ هفته و یک روزه که تو دلم زندگی میکنی. دیگه تا دیدن روی ماهت چیزی نمونده نازنینم. روز ٥ شنبه رفتم سونوگرافی تا از وضعیتت مطلع شم. شکر خدا همه چی برای زایمان طبیعی عالی بود. خدا رو شکر فقط یه چیزی از خانم دکتر شنیدم که خیلی تعجب کردم. تعجب که چه عرض کنم، جا خوردم. خانم دکتر گفت که نی نیت پسره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از تعجب داشت شاخم در میومد. آخه میدونی چیه عزیزم برای من دختر و پسر که فرقی نداره. مهم سلامتی شماست عزیز دلم. تعجب من از اینه که تو ٤ ماهگی خانم دکتر گفته بود، دختره !!!!!!!!!!! منم نزدیک به ٤ ماه شما رو دخترم صد...
15 آبان 1391

عشق یعنی تو

سلام همه زندگیم  الان دقیقا ٧ ماه و ٨ روزه که تو دلم زندگی میکنی. میدونم که جات تنگه، اینو از حرکات و لگدای محکمی که نثار من می کنی متوجه شدم. شیطونکم فقط کمتر از ٢ ماه دیگه مونده. یه خورده تحمل کن ایشالله که به موقع، به دنیا بیای و من اون صورت زیباتر از ماهتو ببینم. امروز عروسکای خودمو شستم تا بدمش به شما. وقتی خشک شدن، برات میذارم تو کمدت. امروز صبح حول و حوش ساعت ١١:٣٠ بود که خیلی تو دلم شیطونی می کردی. حرکات شیرینت از روی دلم قشنگ مشخص و واضح بود. بابایی رو صدا کردم. اصلا باورش نمیشد. خیلی ذوقت کرد مامانی. ایشالله که سالم به دنیا بیای و زندگیمو شیرین تر از عسل کنی. به خدا میسپارمت نفسم &nbs...
4 آبان 1391

رفتم تو 8 ماه هورااااااااااا

سلام نی نی ناز خودم حالت خوبه عزیزکم؟ الان دقیقا ٣٠ هفته و ٤ روزمه. دیروز ٧ ماهم تموم شد و رفتم تو ٨ ماه. دیگه چیزی نمونده تا دیدن روی ماهت. ماشالله این چند وقتا، هم تکونات بیشتر شده هم محکمتر. ای جان چه حالی میده وقتی که تو دلم تکون میخوری و ورجه وورجه میری. خدا رو شکر که سالمی. نفس زندگیم، دیروز نوبت دکتر داشتم تا طبق روال همیشگی وزن، فشار خون، نبض، دمای بدن و از همه مهمتر قلب کوچولوتو چک کنه. شکر خدا همه چیز خوب بود. صدای قلب نازتم ضبط کردم تا به بابایی نشون بدم. اینقد قربون صدقت رفت که نگو. راستی دیروز که خانم ایلانلو (کارشناس مامایی) می خواست صدای قلبتو گوش کنه، دنبالت میگشت. آخه خیلی تکون میخوردی. خیلی خند...
27 مهر 1391

درد و دل

سلامی به گرمی حضورت گلم حالت خوبه؟ من که خوبه خوبم. کوچولوی من الان ٢٩ هفته و ٢ روزه که تو دلمی. خیلی خوشحالم که تو وجودم داری رشد میکنی و پرورش می یابی. با هر بار تکون خوردنات، هزار بار خدا رو شکر می کنم که تو رو تو دلم گذاشت. فرزندم، برای دیدن اون روی ماهت لحظه شماری میکنم. آه که این لحظات چقدر دیر میگذره... سعی میکنم که خودم رو با کار سرگرم کنم تا کندی زمان رو فراموش کنم. لباسا و وسایلای قشنگی رو که مامان بزرگ برات خریده، توی کمدت گذاشتم. ولی هنوز کلی کار داره. بیشتر وسایلاتو نچیدم. ایشالله تا چند هفته دیگه تموم میشه. خیلی دلم میخواست که یه اتاق داشتیم تا بتونم وسایلاتو توی اتاق خودت بچینم. ولی حیف... ...
18 مهر 1391

بازم مامان بزرگ و بابا بزرگ سنگ تموم گذاشتن

سلام عزیز دلم ایشالله که حالت خوب باشه. الان 27 هفته و 6 روزه که تو دل مامانی.  از وول خوردنات لذت میبرم. نمیدونی که چه کیفی داره وقتی همه زندگیت در درون تو رشد میکنه. روز چهارشنبه (5 مهر) مامان بزرگ (مادری) زنگ زد و گفت که میخواد بیاد پیشم. خیلی خیلی خوشحال شدم. نزدیکای ساعت 8 شب بود که با بابا بزرگ اومد. خاله و دایی همراه اونا نبودند. مامان بزرگ و بابا بزرگ رفته بودند بازار تا برای نوه عزیزشون یه خورده وسایل بخرند، بعد از همون راه اومده بودند پیش من. وسایلی رو که برات خریده بودند خیلی قشنگ و ناز بودند. خداییش راضی به این همه زحمت نیستم. دستشون درد نکنه. ایشالله که شما سالم به دنیا بیای و با شادی و خوشی از وسایل...
8 مهر 1391

یه خبر خوش

سلام نی نی نازم چطوری عزیز دلم؟ جات راحته عزیزم؟ ایشالله که تو دلم اذیت نشی گلم. کوچیکی دلمو به بزرگی خودت ببخش همه زندگیم. راستی قند عسلم، مامان بزرگ و پدربزرگت (پدری) روز دوشنبه 3 مهر از شیراز برگشتند. خیلی خیلی خوشحال شدم.  از تنهایی دراومدم. میدونی چیه نازم، من و بابایی طبقه پایین خونه پدربزرگ میشینیم. دور هم حسابی خوش میگذره. مامان بزرگ هم از وقتی فهمیده که اولین نوه گلش تو راهه حسابی خوشحاله و خیلی به من کمک میکنه. حدود یه ماه پیش رفتند شیراز. تو این مدت خیلی خیلی تنها شدم. البته گلم تو باهام بودی و در این مدت همش با تو خلوت می کردم. همه زندگیم، مونس تنهاییم منتظر قدمای کوچیکتم. خلاصه اینکه روزی که اونا اومد...
2 مهر 1391