در 2 ماهگی پسرم چه میگذره...
پسر نازنیم
2 ماه و 16 روزه شدی!
همین دیروز بود که با آمدنت، نام مادر را بر من نهادند.
پارسای گلم
بودن با تو برایم شیرین ترین لحظه است. روز به روز عشقم به تو بیشتر بیشتر میشه. به حدی که وصف آن ناممکن!
پسرم
الان به تمام اطرافت با دقت نگاه میکنی و به آن ها خیره میشوی. هر تغییر و تحولی رو متوجه میشی، چون با هر گونه تغییری چشمای قشنگت از تعجب گرد می شن. وقتی بیداری با خودت بازی میکنی و همش آغو میگی.
وقتی باهات بازی میکنم ذوق می کنی و می خندی. سعی میکنی که بلند بخندی ولی نمیتونی، فقط صداهایی رو از ته حلق خودت درمیاری. چند روزه که خیلی به خوردن شصتت علاقه نشون میدی.
وقتی بهت میگم بگو بابا، ماما، دد و ممه، سعی میکنی که بگی، دهنت رو غنچه میکنی و تلاش میکنی که بگی، ولی نمیتونی. وقتی هم که نتونی کاری رو انجام بدی، گریه میکنی.
با حرص و ولع شیر میخوری، طوری که چند بار به سرفه کردن میفتی. وقتی باهات حرف می زنم با دقت گوش میدی و یه صداهایی از خودت در میاری. میخوای بگی که منم دارم حرف میزنم.
وقتی با خودت بازی میکنی، اگه بهت توجه نکنن، جیغ میزنی و با این کار ابراز وجود می کنی.
حسابی از آب خوشت میاد و می خندی. با همه مهربونی و بغل همه میری!
فقط خدا نکنه که خسته باشی! اونوقته که بغل هیشکی نمیری جز مامانی! منم همش باید بگردونمت و واست شعر بخونم تا بخوابی. این طوری حال میکنی دیگه !!!!!!!!!!!!
تقریبا خوب گردن میگیری ولی با این حال بازم باید مراقب باشم تا گردنت نیفته.
الانم راحت خوابیدی. تو خواب خیلی شیرینی.
اینم چند تا عکس خوشگل از عشقم ...
الهی که من قربون اون چشای قشنگت بشم
عزیزم با تمام وجود می پرستمت