اندر احوال پارسا در این دوران
سلام پسر گلم
اول از همه اینکه مامانی رو ببخش که چند وقت به وبت سر نزدم. در این مدت اتفاقاتی افتاد که اونا رو بعدا مفصل برات مینویسم.
پسرم چقدر تو زود بزرگ شدی. چقدر فهمیده شدی. اصلا باورم نمیشه این همون فسقلی مامانه که یک سال پیش حتی نمی تونست راه بره چه برسه به اینکه خودش غذا بخوره، کمک مامان گرد گیری کنه و وسایل خونه رو جمع و جور کنه.
اینقدر شیطون شدی که کمتر از یک دقیقه کل خونه رو میریزی به هم بعد دست منو میگیری که بیام کمکت تا همه جا رو مثل روز اول مرتب کنی.
اینقدر پسر مهربونی شدی که هر چی بهت میدن بخوری به منم میدی یا موقعی که دارم بهت غذا میدم یه لقمه هم به من میدی یا به بابایی.
اینقدر فهمیده شدی که وقتی میخوام بهت غذا بدم یه جا میشینی و مواظبی که نریزه، اگه هم ریخت فورا جمع می کنی و میدی به من. اگه دستت کثیف شه میای نشونم میدی و بهم میفهمونی که برات بشورم. بس که تمیزی تو جیگر...
وقتی تلفن زنگ میزنه اگه دم دستت باشه برام میاری اگه نتونی برش داری هی به من اشاره میکنی که بردارم. وقتی هم شروع به صحبت کردن میکنم، گوشی رو ازم میگیری و خودت حرف میزنی حالا بماند که هیچ کس متوجه نمیشه که چی میگی. فک کنم خودتم نمی فهمی... هیشکی هم حریفت نمیشه تا گوشی رو ازت بگیرن.
عاشق تبلت و لپ تابی. خدا بخیر بگذرونه...
وقتی میخوام ببرمت تو حیاط تا با هم بازی کنیم، اول از همه میری سراغ دم پایی ات و می دیش به من تا پات کنم. ای جونم...
وقتی میخوای بری بالا پیش مامان بزرگ دستای منم میگیری که بیا باهم بریم.
میری جلوی آینه وای میسی و موهاتو شونه میکنی. حتی الانم که کچلت کردم بازم اینکارو میکنی. انگار نه انگار که دیگه مو نداری.
فعلا اینا رو داشته باش تا بقیه شو بعدا برات بگم...
اینم چند تا عکس خوشگل از گل پسری
چیه؟ دارم بازی میکنم دیگه...
پارسا تلاش میکنه تا جوراب بپوشه
پارسا داره سر خودش رو کلاه میذاره
اوس پارسا در حال بنایی
عکسایی که شیطون از خودش گرفته
و بالاخره پارسا جونم کچل می شود