لحظه سال تحویل
سلام پسر گلم
شرمنده ام که اینقدر دیر به وبلاگت سر زدم. آخه حسابی سرم شلوغ بود. اول از همه اینکه درگیر خونه تکونی بودم. یه روز مونده به سال تحویل متوجه شدم که عموی بابایی از اصفهان میخوان بیان خونمون. کلا 8 نفر بودند. سه روز هم موندن. حسابی از دیدن تو ذوق زده شده بودند. البته تو هم با اونا حسابی دوست شده بودی و بغل همشون می رفتی و احساس غریبی نمی کردی.
سال تحویل، روز چهارشنبه 30 اسفند ماه، ساعت 14 و 31 دقیقه بود. اون موقع شما در خواب ناز بودی. دلم نیومد بیدارت کنم. لحظه ای که سال تحویل شد، اشک تو چشام جمع شد. نمیدونم از خوشحالی بود یا از ناراحتی. خوشحالی از این بابت که در این عید تو رو در کنار خودم داشتم. از خدا خواستم که همیشه سالم و تندرست باشی و سال های خوشی رو در کنار هم سپری کنیم.
ناراحتی هم از این بابت که یک سال از عمرم گذشت....
پسر نازنینم عیدت مبارک
سفره هفت سین امسال
اینم آقا پارسای گلم که در خواب نازه
خوابای شیرین ببینی عزیزم