جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

پارسا کوچولو

شیطنت های آقا پارسا

این ماه خیلی خیلی شیطون شدی عزیز مامان. هر روز شیطون تر از دیروز تو این ماه کارم بیشتر شده. چون سینه خیز میری، همش باید دنبالت باشم تا سرت به میز، در، دیوار، صندلی و ... نخوره. ماشالله ساعت خوابت هم کم شده و در روز، فقط 10 ساعت می خوابی. چند روزه که به خوردن پا هم مشغول شدی. خوردن دستات کم بود که پا خوردن هم به اون اضافه شد... به اسباب بازی هات دیگه خیلی علاقه نشون نمیدی. چون برات تکراری شدن. همش دنبال اشیاء جدید توی خونه هستی تا بفهمی چی به چیه. دیروز داشتی تختت رو می خوردی... راه آشپزخونه رو هم یاد گرفتی. خدا به داد برسه ... هر روز شما رو باید از یه جایی در بیارم یا پیدا کنم، یا زیر میز یا زیر صندلی یا توی آشپزخونه ... ...
19 خرداد 1392

مسابقه

سلام دوستان عزیزم. این پست یه مسابقه وبلاگی هست... از دوست گلم مامان ایمان جون تشکر میکنم که منو به این مسابقه دعوت کردند. بزرگترین ترس از زندگی: از دست دادن خانواده اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ میرفتم خونه مادر شوهرم ببینم در مورد من چی میگن. اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین5 الی12حرف رو داشته باشه اون آرزو چیه؟ سلامتی نی نی ها  از بین سگ,اسب,پلنگ,عقاب و گربه کدوم رو دوست داری؟ اسب کارتون مورد علاقه دوران کودکی؟ فوتبالیست ها، دوقلوهای افسانه ای و تام و جری در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ کباب کوبیده (یعنی خودمو کشتماااااااااا ولی مثل بیرون نمیشه) اولین واکنش موقع عصبانیت؟ داد زد...
18 خرداد 1392

گل پسری سینه خیز می رود

پارسا جونم الان سه روزه که سینه خیز میری.  اولش که سعی میکردی بری، دنده عقب می رفتی  ولی الان قشنگ مستقیم میری. وقتی مانعی هم سر راهت قرار میگیره، دیگه نمیتونی جلوتر بری. اون وقته که شیطون مامان میزنه زیر گریه دو روز پیش داشتی واسه خودت میرفتی که یهو سر قشنگت خورد به پایه صندلی. یه خورده هم گریه کردی.  الهی که مامانی بمیره برات عزیز دلم   تازه این اولشه. خدا میدونه که چقدر کارم سخت تر شده. الان دیگه باید شش دنگ حواسم به شما باشه. خدا خودش به خیر بگذرونه   ...
29 ارديبهشت 1392

آقا پارسا 5 ماهه شد

پسر عزیزتر از جانم 5 ماهگیت مبارک اصلا باورم نمیشه که 5 ماهه شدی. چقدر زمان زود میگذره. کاش این روزها دیر میگذشت... اینم دو تا عکس خوشگل از گل پسرم  تو را تا بینهایت دوست دارم   ...
25 ارديبهشت 1392

در 4 ماهگی آقا پارسا چه می گذرد

پسر گلم خیلی بامزه شدی. روز بروز خوشمزه تر و تو دل بروتر... با صدای بلند ذوق میکنی و داد می زنی. وقتی باهات بازی می کنم یا حرف میزنم، حسابی هیجانی می شی و دست و پاهات رو تکون می دی. حرکت دستات رو نگاه می کنی. با تعجب به چیزهای جدید خیره میشی و چشمات از تعجب گرد میشن. هر چیزی رو که به دستت میدم میگیری و سریع توی دهن می کنی. وقتی به شکم می خوابونمت، باسن و شکمت رو بالا می یاری و سعی می کنی که بری ولی نمی تونی. فقط یه خورده با کمک پاهات می خزی. همزمان دست ها و پاهات رو بلند میکنی و بالا میگیری، بعد محکم روی زمین میزنی. به طرف اشیا دست دراز می کنی و حرکت اونا رو دنبال می کنی. افراد آشنا رو می شناسی و براشون ذوق می کنی. افراد...
19 ارديبهشت 1392

کنترل 4 ماهگی

دیروز بردمت بهداشت برای چکاپ ٤ ماهگی. خدا رو شکر رشدت خیلی خوب بود. وزنت ٦/٥ کیلو، قدت ٦٥ سانت و دور سرت هم ٤٢/٥ بود. واکسن هم باید میزدی. این بار خیلی اذیت شدی. خیلی هم گریه کردی. متاسفانه تب کردی. هر 4 ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن میدادم و پاشویه ات هم میکردم. شکر خدا درجه حرارت بدنت از 38/5 بالاتر نرفت. به هر حال دیشب از بدترین شبای عمرم بود. خیلی گریه کردم. بابایی منو دلداری میداد و میگفت که فردا حالش خوب میشه. امروز صبح حالت خیلی خیلی خوب بود. فقط جای واکسنت مونده. اونم ایشالله که زود خوب میشه. از خدا میخوام که همیشه سالم و تندرست باشی و هیچ مادری نبینه که میوه دلش درد بکشه. الهی آمین...   الهی که من قر...
20 فروردين 1392

پارسا 4 ماهه می شود

عزیزم عشق تو همه وجودم رو فرا گرفته و با تار و پود وجودم آمیخته شده. لحظه با تو بودن، با تو خندیدن، با تو گریستن و با تو زندگی کردن برایم شیرین است. پسرم 4 ماه است که با هم بوده ایم، با هم خندیده ایم، با هم گریسته ایم و با هم زندگی کرده ایم.   قند عسلم 4 ماهگیت مبارک   ...
20 فروردين 1392

پسرم در سه ماهگی

قند عسل این روزا حسابی خوشمزه شدی.  دلم می خواد بخورمت جیگر طلا... الان دیگه دستاتو بهم می رسونی و با دقت نگاشون میکنی. با صدای بلند می خندی و جیغ می زنی. دستاتو روی زانو میذاری. وقتی دستای قشنگتو می گیرم روی پاهات می ایستی. غلت می زنی البته علاقه چندانی هم به غلت زدن نداری و بیشتر تلاش میکنی از جات بلند شی ولی نمیتونی. دستاتو الان دیگه زیاد میخوری، همش اون انگشتای کوچولوت تو دهنت هستن. فکر کنم حسابی خوشمزه باشن. از دهنت هم زیاد آب میاد. کم کم داری دندون در میاری. هر چیزی که میدم دستت، میگیری و توی دهنت میکنی... وقتی شیر میخوری، یا دستتو روی سرت میذاری  یا با لباسم ور میری یا انگشتامو محکم توی دستات نگه مید...
18 فروردين 1392