جیگر طلای من، پارسا جانجیگر طلای من، پارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

پارسا کوچولو

سفرنامه همدان

پسر گلم ٧ فروردین ماه عموی من از اصفهان اومد. قرار شد که با عمو جون و بابا بزرگ بریم همدان. جمعا ١١ نفر میشدیم. من تا حالا همدان نرفته بودم. حسابی ذوق زده شده بودم. هشتم فروردین حرکت کردیم. بین راه صبحانه خوردیم. حسابی بهمون چسبید. نزدیکای ظهر بود که رسیدیم غار علیصدر. خیلی شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. بعد از اینکه ناهار خوردیم، بابا بزرگ و بابایی رفتن برای تهیه بلیط. اینقدر شلوغ بود که نوبت ما افتاد ١١ شب. تو این مدت یه گشتی زدیم.  جای دیدنی و قشنگی بود. از همه قشنگ تر غار علیصدر بود. نمیدونی عزیزم چه جای قشنگی بود. از دیدن این همه زیبایی سیر نمیشدیم. بعد از دیدن غار به سمت همدان حرکت کردیم. حسابی خسته شده بو...
18 فروردين 1392

لحظه سال تحویل

سلام پسر گلم شرمنده ام که اینقدر دیر به وبلاگت سر زدم.  آخه حسابی سرم شلوغ بود. اول از همه اینکه درگیر خونه تکونی بودم. یه روز مونده به سال تحویل متوجه شدم که عموی بابایی از اصفهان میخوان بیان خونمون. کلا 8 نفر بودند. سه روز هم موندن. حسابی از دیدن تو ذوق زده شده بودند. البته تو هم با اونا حسابی دوست شده بودی و بغل همشون می رفتی و احساس غریبی نمی کردی. سال تحویل، روز چهارشنبه 30 اسفند ماه، ساعت 14 و 31 دقیقه بود. اون موقع شما در خواب ناز بودی. دلم نیومد بیدارت کنم. لحظه ای که سال تحویل شد، اشک تو چشام جمع شد. نمیدونم از خوشحالی بود یا از ناراحتی. خوشحالی از این بابت که در این عید تو رو در کنار خودم داشتم. از خدا خواستم که همیشه سال...
18 فروردين 1392

آقا پارسای سه ماه

   عزیزم سه ماهگیت مبارک   پسرم زمان مثل برق میگذره و خیال ایستادن هم نداره. پس بیا قدر این با هم بودن ها را بدانیم تا حسرت این روزهای شیرین را نخوریم.   اینم چند تا عکس خوشگل از سه ماهگی گل پسری... قربون اون خنده نازت بشم چقدر تو خواب شیرینی ...
20 اسفند 1391

اولین عید

پارسای عزیزم عید امسال یه چیز دیگه است. چون لحظه سال تحویل، تو رو در کنار خودم دارم. خیلی خوشحالم از اینکه بعد از سه سال، خانواده ما سه نفره شده. ایشالله که عید خوبی رو با هم داشته باشیم و صد تا عید کنار هم باشیم. عزیزم بهار قشنگت پیش پیش مبارک راستی تا یادم نرفته اینم بگم که ١٢ روز مانده به بهار، برف قشنگی اومد. خواستم ببرمت بیرون تا اولین برف عمرت رو ببینی اما ترسیدم که سرما بخوری.  ایشالله دفعه دیگه.... اندر احوالات پارسای گلم در اواخر دو ماهگی عافیت باشه گل پسرم خوابای خوش ببینی اینجا برای اولین باره که بردمت گردش ببین چه ناز شدی اینجا... اینم از اولین برف بهار زندگیت... ...
20 اسفند 1391

در 2 ماهگی پسرم چه میگذره...

پسر نازنیم 2 ماه و 16 روزه شدی! همین دیروز بود که با آمدنت، نام مادر را بر من نهادند. پارسای گلم بودن با تو برایم شیرین ترین لحظه است. روز به روز عشقم به تو بیشتر بیشتر میشه. به حدی که وصف آن ناممکن! پسرم الان به تمام اطرافت با دقت نگاه میکنی و به آن ها خیره میشوی. هر تغییر و تحولی رو متوجه میشی، چون با هر گونه تغییری چشمای قشنگت از تعجب گرد می شن. وقتی بیداری با خودت بازی میکنی و همش آغو میگی. وقتی باهات بازی میکنم ذوق می کنی و می خندی. سعی میکنی که بلند بخندی ولی نمیتونی، فقط صداهایی رو از ته حلق خودت درمیاری. چند روزه که خیلی به خوردن شصتت علاقه نشون میدی. وقتی بهت میگم بگو بابا، ماما، دد و ممه، سعی میکنی ...
6 اسفند 1391

لبخند زندگی

سلام پسر دلبندم امروز 2 ماه و 5 روزه شدی. چقدر زمان زود میگذره. دلم می خواد زمان از حرکت بایسته تا بیشتر با هم باشیم. بهترین و شیرین ترین لحظه زمانی است که تو را در آغوش میگیرم و از شیره وجودم به تو می چشانم. پارسای گلم امروز از بهترین روزای من بود. چون برای اولین بار به لبخند من پاسخ دادی. قصه از این قرار بود که طبق معمول داشتم بهت شیر میدادم و تو هم با اون چشای قشنگت به من نگاه میکردی. من ازخوشحالی بهت لبخند زدم. ناگهان تو هم به من خندیدی. اشک تو چشام جمع شده بود. هر چند که قبلا هم خنده های زیبای تو رو دیده بودم، اما برای اولین بار بود که به خنده من واکنش نشون میدادی. همه وجودم این چند وقت خیلی بامزه تر شدی. ...
26 بهمن 1391

کنترل دو ماهگی

پارسای عزیزم روز ٥ شنبه،‌ ١٩ بهمن بردمت بهداشت برای چکاپ ٢ ماهگی. شکر خدا همه چی عالی بود. ٥ کیلو وزن و ٥٩ سانت قد داشتی. دور سرت هم ٥/٣٩ بود. قربون اون قد و بالات برم من.   قسمت تلخ ماجرا این بود که باید واکسن هم میزدی. وقتی اون آمپولا رو توی بدنت فرو کردن، قلبم از جا کنده شد. خوشبختانه تب نکردی و جای واکسنات هم زود خوب شدن. خدا رو شکر فقط همون شب یه خورده بیقراری کردی و بیحال شدی. خیلی دلم برات سوخت. ایشالله که همیشه سالم و تندرست باشی نفسم.  یه ماچ گنده برای گل پسرم ...
21 بهمن 1391

پسرم دو ماهه شد

سلام پسر خوشگلم دیروز دو ماهه شدی. چقدر زود گذشت. مثل باد.......... انگار همین دیروز بود که با اومدن تو، من مادر شدم. عزیزم با اومدنت شادی رو به من دادی. الان دو ماه است که تو در آغوش منی و چه زیباتر از این. دو ماه است که با صدای دلنشینت از خواب بیدار میشم و چه شیرین تر از این. دو ماه است که با نگاه های معصومانه ات زندگی می کنم و چه بهتر از این. ..... اینم یه عکس ناز از دو ماهگی قند عسلم     عشق مامان، دو ماهگیت مبارک ...
21 بهمن 1391

لحظات شیرین من

سلام عشقم نمی دونم از چی بنویسم یا از کجا شروع کنم. گذر زمان آن قدر سریع است، که مجال نوشتن را نمیده. فقط در این مدت فهمیدم که زندگی بدون تو برام معنا و مفهومی نداره و روز به روز برام عزیزتر و دوست داشتنی تری. این روزا برام خیلی شیرین تر شده. چون چند وقته که از خودت صداهای شیرینی در میاری. هر چند که معنایی ندارن و فقط صداها و آواهایی پی در پی هستن، ولی برای من شیرین ترین و دل انگیزترین آواهاست. عزیز دلم چند وقته که صدای گریه هات بلندتر شده. برای من زیباترین صداهاست. پسرم وقتی که ماساژت میدم خیلی خوشت میاد و لذت میبری. همش ذوق میکنی و دست و پا میزنی. به شکم میخوابونمت و پشتت رو نوازش میکنم، پاهاتو جمع میکنی و سرت رو برای چند...
8 بهمن 1391

کنترل یک ماهگی

سلام پارسا جونم بودن با تو، زندگی کردن با تو و هم نفس شدن با تو برایم شیرین ترین و لذت بخش ترین کار است. عاشق اون نگاه های معصوم و خنده های شیرینت هستم. عزیزتر از جانم  تو تکه ای از وجودم هستی. پسر گلم دیروز بردمت بهداشت برای چکاپ ١ ماهگی. شکر خدا همه چی عالی بود. پارسای گلم در پایان یک ماهگی ٤ و نیم کیلو وزن، ٥٧ سانت قد و ٣٨ و نیم دور سر داره. الهی که من قربونت برم. پسرم به خدای بزرگ میسپارمت. ...
4 بهمن 1391